۱۳۹۴ بهمن ۲۹, پنجشنبه

جملات با مفهوم وپرمعنی


نه سفيدي بيانگر زيبايي است..و نه سياهي نشانه زشتي.. کفن سفيد اما ترساننده است.. و کعبه سياه اما محبوب ودوست داشنتي است..

انسانیت به اخلاق است نه به مظهرش.. اگرصداي بلند نشانگر مردانگي بود.. سگ سرور مردان بود..

و اگر لختي و برهنگي نشانه زن بودن بود.. ميمون از همه خانمتر بود..

قبل از اينکه سرت را بالا ببري و نداشته هایت را به پيش الله گلايه کني..نظري به پايين بينداز و داشته هایت را شاکر باش

انسان,بزرگ نميشود جز به وسيله ي فکرش، شريف نميشود جز به واسطه ي رفتارش و قابل احترام نميگردد جز به سبب اعمال نيکش.

۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

فرموده رسول الله صلی الله علیه وسلم در رابطه شخصی که دو دختر را تربیه نماید تا اینکه به سن بلوغ برسد

رسول خدا صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «مَنْ عَالَ جَارِيَتَيْنِ حَتَّى تَبْلُغَا، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَا وَهُوَ، وَضَمَّ أَصَابِعَهُ»(). یعنی: «هرکسی دو دختر را تربیت نماید، تا این که به سن بلوغ برسند. روز قیامت در حالی با من ملاقات می‌کند که من و او اینقدر به همدیگر نزدیک می‌شویم (و انگشتانش را جمع می‌نمود)».
رسول خدا ( تو را به احسان و نیکی‌کردن نسبت به زن، و احترام به عاطفه‌اش توصیه می‌کند، تا این که با او خوشبخت شوید و به پدران توصیه می‌کند تا با دختران‌شان با نیکی و احسان رفتار نماید.
و فرزندان را به رفتار محبت‌آمیز نسبت به مادران توصیه نموده است. چنانکه وقتی یکی از صحابه پرسید: چه کسی سزاوارتر است که من با او بیشتر خوشرفتاری و حسن معاشرت داشته باشم؟ گفت: مادرت، سپس مادرت، سپس مادرت، سپس پدرت حتی شوهر را نسبت به حق زن نیز توصیه نموده است، و کسی را که بر زن خویش خشمگین شود یا با او بدرفتاری کند، مورد سرزنش و ملامت قرار داده است.
پس ای خواهر عزیزم !!!!!
خودت قضاوت کن که بیشترین حق ، عزت ، احترام ومنزلت در دین اسلام برای زن در نظر گرفته شده ویا در ادیان دیگر؟؟؟؟
آیا قانون اسلام مدافع حقوق زنان است ویا سازمانهای دروغین حقوق زن وحقوق بشر و.... ؟؟؟؟؟

چگونه میتوان بر فکر واندیشه افراد فایق آمد؟

چگونه میتوان بر فکر واندیشه افراد فایق آمد؟ 

داستان نهایت جالب، آموزنده و مفیدی است لطفا تا اخیر بخوانید...
تغیر طبیعت‌ها آسان‌تر از تعویض لباس‌هاست! زیرا فطرت ‌های ما همانند شیر ریخته‌شده‌ای نیست که جمع‌آوری آن غیر ممکن باشد. بلکه آن در اختیار ماست. و حتی می‌توانیم با روش‌های مشخصی طبیعت‌های مردم و بلکه فکر و اندیشه آن‌ها را عوض کنیم و چه بسا..!
ابن حزم در کتابش به نام «طوق الحمامة» می‌نویسد: در اندلس تاجر مشهوری بود. بین وی و چهار نفر از تجار شهر رقابتی درگرفت. آن‌ها از دست او عصبانی شده و تصمیم گرفتند که آزارش دهند. یک روز صبح وی در حالی که لباس و عمامه‌ای سفید بر تن داشت به سوی مرکز تجاری خودش بیرون رفت. اولین تاجر با او ملاقات نمود و به او خوش‌آمد گفت و سپس به عمامه‌اش نظری انداخت و گفت: چه عمامه زردرنگ زیبایی است! تاجر گفت: چشمانت کور شده‌اند؟ این عمامه سفید است. آن فرد گفت: خیر زردرنگ است. زردرنگ، اما بسیار زیبا. تاجر از وی جدا شده و به راهش ادامه داد.
چند قدمی نرفته بود که تاجر دوم با او برخورد کرد. پس از احوال‌پرسی به عمامه‌اش نگاهی انداخت و گفت: امروز چه لباس‌های زیبایی پوشیده‌ای؟ خصوصاً با این عمامه سبزرنگ خیلی زیبا شده‌ای. تاجر گفت: آقا! این عمامه سفید است. آن شخص گفت: خیر سبزرنگ است، تاجر گفت: آقا سید است. از من دور شو. تاجر مسکین و بیچاره به راهش ادامه داد، در حالی که با خودش سخن می‌گفت و مرتب به گوشه‌ی عمامه‌اش که به شانه‌اش آویزان بود نگاه می‌کرد تا مطمئن باشد که سفید است. به مغازه‌اش رسید و قفل آن را حرکت داد تا بازش کند.<br>
ناگهان تاجر سوم از راه رسید. و گفت: فلانی امروز صبح چه‌قدر زیبا شده‌ای. مخصوصا با این لباس‌های زیبا و این عمامه‌ی آبی زیبایی‌ات را چند برابر کرده است.
تاجر به عمامه‌اش نگاهی انداخت تا از رنگش مطمئن گردد و سپس چشمانش را مالید و گفت: برادر! عمامه‌ی من سفید است. آن فرد گفت: خیر، عمامه‌ات آبی است، اما در کل چیز زیبایی است نگران نباش. سپس از او جدا شد. آنگاه تاجر فریاد زد. عمامه سفید است و در حالی که به او نگاه می‌کرد، سخت دگرگون و تحت تاثیر سخنان آنان قرار گرفته بود، اندکی در دکانش نشسته بود و همواره چشمش به گوشه‌ی عمامه‌اش بود تا این که نفر چهارم وارد شد و گفت: حال شما چطور است فلانی! ماشاء الله، این عمامه قرمزرنگ را از کجا خریده‌ای؟!
تاجر فریاد زد: عمامه من آبی‌رنگ است! گفت: خیر. قرمزرنگ است! تاجر گفت: سبزرنگ است! نه! نه، بلکه سفید است. نه! آبی، سیاه. سپس خندید، سپس فریاد زد، سپس به گریه افتاد، سپس بلند شد و پا به فرار گذاشت.
ابن حزم می‌گوید: بعد از آن، من او را چون دیوانه‌ای در خیابان‌های اندلس می‌دیدم که بچه‌ها به سویش سنگ پرتاب می‌کردند.
پس وقتی آن‌ها با مهارت‌های نوین، نه تنها طبیعت آن مرد را تغییر دادند؛ بلکه عقلش را نیز عوض نمودند، پس نظرت چیست در مورد مهارت‌های با سابقه و سنجیده و منوّر با نصوص کتاب و سنت که انسان به عنوان عبادت پروردگار، آن‌ها را اعمال می‌نماید، آیا نمی‌توان در طبیعت افراد تاثیر گذاشت؟

نصحیت علامه محمد صالح العثیمین رحمه الله برای مردی که همسرش را تهدید می کند

مردی که همسرش را تهديد می کند:
برو خانه پدرت



نصیحت علامه محمد صالح العثيمين رحمه الله به چنین مردانی:
نصیحت من به چنین کسانی این است که مردانگی و مروت داشته باشند و خویشتندار بوده، خود را کنترل نمایند و تسلیم خشم و عصبانیت نشوند.
شخصی از رسول الله ﷺ درخواست نصیحت نمود. رسول الله ﷺ به او سفارش فرمودند: «خشمگین مشو». آن شخص چندین بار درخواست راهنمایی و نصیحت نمود، و رسول اللهﷺ در پاسخش تکرار فرمودند که: «خشمگین مشو».
ضمن اینکه راه حل اختلاف در میان زوجین این نیست که همسرش را روانه خانه پدرش نماید. این کار، اوضاع را وخیم تر می کند.
بلکه شایسته است که به همسرش محبت کند و از اشتباهاتش درگذرد.
رسول اللهﷺ فرموده اند: «هیچ مرد مومنی همسرش را -به کلی و به طور مطلق- بد و ناخوشایند نداند؛ اگر برخی از ویژگیهای همسرش را بد می داند، حتما در همسرش ویژگیهایی وجود دارد که مایه خرسندی وی می باشد».
شایسته است که مرد به معنای واقعی کلمه، مرد باشد. ویژگی زنانه ای است که انسان با دیدن یک بدی، همه خوبیها را فراموش کند. تو که نام مرد بر توست! آیا زیبنده توست که رفتار زنانه ای داشته باشی و همینکه یک بدی از همسرت دیدی، همه خوبیهایش را فراموش کنی و بگویی که هیچگاه از تو خیر و خوبی ندیده ام؟!
از اینرو به برادرانم سفارش می کنم که چون سوء تفاهم يا مشکلی میان آنها و همسرانشان پدید آمد، مردان صبر و تحمل پیشه کنند و با همسر خود رفتار شایسته ای داشته باشند.
همانطور که رسول اللهﷺ خبر داده اند که "زن از استخوان پهلو آفریده شده و کج ترین آن، استخوان بالایی است. و اگر قصد راست کردن دنده چپ یا کج را داشته باشی، می شکند؛ و اگر بخواهی از آن بهره ببری، باید بر کجی اش بسازی."

 من مطمئنم که اگر رفتار مرد با همسرش در چارچوب اطاعت از الله و رسولش باشد، الله متعال کینه و ناراحتی قلبی زن نسبت به شوهرش را به دوستی و محبت تبدیل می کند.
الله عز وجل می فرماید: ﴿وَلا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾ [فصلت:٣٤]
يعنى: نيكى و بدى يكسان نيست. (بدى را) به بهترين شيوه پاسخ بده که اگر چنین کنی، بی درنگ کسی که میان تو و او دشمنی است، چنان می شود که گویا دوستی صمیمی و نزدیک است.
پس به بهترین شیوه رفتار کن؛ آنگاه اوضاع تغییر می کند.

رفتار عمر رضی الله عنه با همسرش


عمر رضی الله عنه در میان مردم به نیرو، درشتی و سنگ‌دلی مشهور بود. در یکی از روزها، شخصی با همسرش درگیر شد و نزد عمر آمد تا بپرسد چگونه با زنش برخورد کند. وقتی در کنار دروازه خانه عمر ایستاد و دستش را دراز نمود تا آن را بکوبد شنید که همسر عمر بر او داد می‌زند، اما عمر خاموش است، فریاد نمی‌زند و زنش را مورد ضرب و شتم قرار نمی‌دهد. آن مرد شگفت‌زده شد و به سوی خانه‌اش روانه گردید.
عمر صدایی را پشت دروازه‌اش احساس نمود، لذا بیرون شد و آن مرد را صدا زد و گفت: چه کاری داشتی؟ آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین! من آمده بودم تا از همسرم در نزد تو شکایت کنم، اما شنیدم که همسرت بر تو داد می‌زند! عمر گفت: ای مرد! این همسر و همخوابه من است، غذایم را درست می‌کند و لباس‌هایم را می‌شوید، پس آیا نباید در برخی از بدرفتاری‌هایش صبر کنم؟
عموماً برخی مردم چنین‌اند که به هیچ صورتی علاج نمی‌شوند، بعضی از مردم از شدت خشم پدران یا بخیلی زنان و همسرانشان و یا... شکایت می‌کنند. من برخی از راه‌های علاج را به آنان نشان داده‌ام، اما آن‌ها خبر می‌دهند که این راهکارها را تجربه نموده است، اما بازهم کار آمده نشده است در این صورت راه حل چیست؟ راه حل این است که باید به اخلاق آنان صبر نموده و بداخلاقی آنان را در دریای نیکی‌های‌شان پنهان کرد و در حد توان در برخورد آنان سازگاری اختیار نمایند؛ زیرا برخی مشکلات حل‌ناشدنی هستند.

۱۳۹۴ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

کتاب ، نقد وبررسی زبان پراچی

برای دانلود این کتاب روی لینک زیر کلک نمائید 
کتاب در مورد نقد وبررسی زبان پراچی



گالری تصاویر









ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا





ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا











دره غچولان ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا


حوض بین دوکوده پنجشیر و نجراب




سنت های که در روز جمعه باید انجام یابد


دره غچولان ، ولسوالی نجراب ، ولایت کاپیسا، افغانستان




کتابهای برچیده

جوانان عزیز! 
مطالعه این کتابهای برای تان ضروری ولازمی بنظر میرسد، پس لطفاً این کتاب های را دانلود نموده وآن های رامطالعه نماید.





1. تهاجم فکری 
نویسنده : حیدر عثمان

چکیده کتاب:
سپاس و ستایش خدایی را که بخشنده و مهربان است، و درود و سلام او بر روح پاک پیامبر اسلام و پیروان بر حقش باد.
هر انسان خردمندی می‌داند که علم و دانش و تمدن به ملت و کشور خاصی تعلق ندارد، بلکه روز به روز و سال به سال در حال پیشرفت بوده تا به مقطع کنونی رسیده است، علم و تکنولوژی به خصوص از دهه‌ی 1980 به بعد پیشرفت چشمگیری داشته است.
اگر نگاهی گذرا به تاریخ داشته باشیم، درمی‌یابیم که در هر دوره‌ای یکی از ملت‌های از لحاظ علمی در صدر اقوام دیگر بوده است. مانند: یونانیان، مصری‌ها، بابلی‌ها، ایرانیان و...
در دوران خاصی هم که عصر طلایی اسلام بوده، جامعه‌ی اسلامی در اوج پیشرفت و تمدن بوده و تمام بشریت از تمدن اسلامی سود می‌جسته‌اند.
اما متأسفانه برخی از مردم به دلایل واهی تمدن و پیشرفت بشر را تنها و تنها از آنِ غربی‌ها می‌دانند در حالیکه چنین چیزی اصلاً واقعیت ندارد.
آن‌ها برای تحقیر و رام‌نمودن هرچه بیشتر ملت‌های مسلمان و به زانودرآوردنشان در مقابل کشورهای متجاوز و مهاجمان فکری - که جهان اسلام را دچار تفریق نموده و تمام توانش را گرفته‌اند - به شیوه‌های مختلف و تاکتیک‌های گوناگون می‌کوشند تا افکار عمومی را فریب دهند.
این مهاجمان به بهانه‌ی تمدن و تکنولوژی در کمین جوانان مسلمان نشسته‌اند تا میان آنان و دینشان فاصله ایجاد کنند.

آن‌ها گروه‌ها و دسته‌جات مختلفی در میان جوانان تشکیل داده که همگی در خدمت اهداف استعماری مهاجمان فکری بوده و آگانه یا ناآگاهانه در ترویج و تبلیغ برنامه‌های آنان می‌کوشند.
http://s6.picofile.com/file/8224965826/tahajom_fekri_Word.doc.html






2. اسلام ونژاد پرستی 

نویسنده:استاد عبدالعزیز قاره
مترجم: قریب الله مطیع

چکیده کتاب:
نژاد پرستي عهد جاهليت ـ قبل از اسلام ـ منحصر به قبيله وافتخار به نسب بود تا اينكه با گذشت زمان، آهسته آهسته از هم پاشيد، واگر صفحات تاريخ درخشان اسلام را بنگريم، از ابتداي عهد عباسي ها اكثر شاهان وسپه سالاران مسلمانان از نژاد هاي مختلفي بودند. كه همه در راه پيشبرد اهداف مقدس ووالاي اسلام فداكاري وجانبازي هاي چشمگيري از خود نشان دادند، بلكه اغلب آنان از بردگان آزاد شده اي بودند كه در ساية پرچم اسلام پرورش يافته بودند، ولی روزي آوازي بلند نشد كه باعث اختلاف وتفرقه ميان مسلمانان گردد، همه برادر وار كوشا بودند تا دامنة سرزمين اسلامي هر چه بيشتر وسعت يابد وشان وشوكت دولت اسلامي پايدار باقي بماند، نژاد پرستي امروزي به اوجش رسيده است وشايد هم افزايش يابد واز پيامد هاي اين سرطان مهلك جنگ، خونريزي، عداوت ودشمني است. كشور هائيكه گرفتار اين مرض هستند وسالها مشغول جنگ و درگيري ميان هم بودند عواقب وخيمي را پيشرو دارند. 
همه تان فرزندان آدم هستید و تفاوتي در بين نيست: همه بشريت از يک اصل آفريده شده اند اين حقيقتي است که قرآن کريم و فرموده هاي پيامبر گرامي اسلام صلی الله عليه وآله وسلم آنرا به اثبات رسانيده است و هر کسي ايمان به خداوندI و پيامبرش دارد و از اوامر دين اسلام پيروي مي‌کند به اين حقيقت اعتقاد دارد بلکه همة اديان آسماني گذشته به آن معتقد هستند. ولي جاي بسيار تعجب است که بعضي از مسلمانان معتقد برآنند که اصل و نسب و نژاد آنها بهتر و بلند تر از ديگران است. 
برای دریافت کتاب روی پیوند زیر کلک نمائید:



   3. منهاج المسلم‏

    مؤلف:   ابوبكر جابر الجزائرى‏
    مترجم:   نذيراحمد سلامى‏


چکیده کتاب:
این کتاب در دوبخش (اعتقادات واحکام) و در مدت دو سال گردآورى گردیده   و براى هر مسلمان در هر جا و مكان داشتن آن لازم و ضرورى است.
مولف در  باب اعتقاد سعى به تشریح  عقيده سلف صالح نموده، زيرا به اتفاق همه علماى اسلام و محدثين، اين عقيده سالم از هر گونه بدعت و خرافات مانده است.
و در بحث احكام، بدون تعصب به مذهب يا رأى شخص معينى آنچه را كه از آراء و ائمه اربعه، امام ابوحنيفه، مالك، شافعى و احمد رحمهم‏اللّه در روشنى كتاب خدا و سنت پيامبر صحيح‏تر و قوى‏تر تشخيص گردیده  بيان نموده‏ است.

برای دریافت کتاب روی پیوند زیر کلک نمائید:



4. حقوق بشر دراسلام

 نویسنده:   د. عبداللطیف بن سعید الغامدی

چکیده کتاب:

جهان اسلام در معرض حملات نظامی، فرهنگی، تبلیغاتی و اقتصادی شدید است. از جمله این حمله های تبلیغاتی، حملاتی است که از طرف بعضی از سازمانها، به اسم سازمان حقوق بشر انجام می گیرد. که پیوسته جامعه های ما را به جامعه های ناقض حقوق بشر و کرامت انسانی متهم می کنند.
جانبداریهای مشکوک از این سازمانها پوشیده نیست. و شکی در آن نیست که در این قضیه عدالت را رعایت نکرده اند و به طور مساوی حکم نکرده اند. بلکه با دو معیار متفاوت آن را سنجیده اند.
در همان زمانی که مسلمانان (به دروغ) به تروریست و ارهابی و ناقض حقوق بشر متهم می شوند، این سازمانها را می بینی که گوش و چشمشان را از دیدن اندوه و غصه های قتل وآوارگی، هتک حرمت، زیر پا گذاشتن کرامت و غصب سرزمینها می بندند. همچنان که از تبعیض نژادی بین ملتها و قتل و سرقت و آدم ربایی و بی حرمتی و رواج جرمهای سازمان یافته و بی ملاحظه میان آنها، خود را به نفهمی می زنند. و این مثل عربی در مورد چنین سازمانهایی صدق می کند که می گوید: «رمتنی بدائها وانسلت» یعنی «مرا با درد خودش زد و رفت، مرا به عیبی که در خودش بود سرزنش کرد».
اگر این سازمانها نگاهی منصفانه به اسلام بیاندازند، حتماً در می یابند که اسلام به جلب مصلحت و تکمیل آن و دفع مفسده ها و کم کردن آنها اهمیت زیادی می دهد. از جمله این امور، حفظ ضروریات پنجگانه است: دین، جان، عقل، نسب و مال که تجاوز به این امور حرام می باشد. بنابراین حقوق انسان در حقیقت بر دو اصل متکی است: آزادی و عدالت. و اینها در قرآن و سنت به طوری که شایسته انسانیت است، بیان شده است.

برای دریافت کتاب روی پیوند زیر کلک نمائید:


۱۳۹۴ دی ۱۳, یکشنبه

عمر بن عبدالعزیز و مرگ


 عمر بن عبدالعزیز و مرگ


روزی عمر بن عبدالعزیز در تشییع جنازه‌ی یکی از اعضای خانواده‌اش شرکت کرد... هنگامی که بدن او را به کرم‌ها سپرد و در خاک دفنش نمود، رو به مردم کرد و گفت:

ای مردم... قبر از پشت سرم مرا صدا زد... بگویم چه گفت؟

گفتند: آری...

گفت: مرا صدا زد و گفت: ای عمر بن عبدالعزیز... آیا از من نمی‌پرسی با یاران چه کردم؟

گفتم: آری...

گفت: کفن‌ها را تکه تکه کردم... بدن‌ها را پوساندم... خون‌ها را مکیدم... گوشت‌ها را خوردم...

آیا از من نمی‌پرسی که با بند بند بدن‌ها چه کردم؟

گفتم: آری...

گفت: دو کف دست را از ساعد جدا کردم... ساعد‌ها را از بازوها کندم... بازوها را از کتف‌ها... لگن‌ها را از ران‌ها، و ران‌ها را از زانوها، و زانو‌ها را از ساق‌ها، و ساق‌ها را از پاها جدا کردم...

سپس عمر گریست و گفت: بدانید که دنیا ماندنش کم است و عزیزش ذلیل...

جوانی‌اش به پیری می‌رسد و زندگانش می‌میرند...

فریب‌خورده کسی است که فریب دنیا خورَد...

ساکنانش که شهرها را ساختند کجایند؟

خاک چه بلایی بر سر بدن‌هایشان آورد؟

کرم‌ها با استخوان‌ها و مفصل‌هایشان چه کردند؟

در این دنیا بر تخت‌های نرم و بالش‌هایی چیده شده، بودند...

میان خدمتکارانی که در خدمت آنان بودند و خانواده‌ای که گرامی‌شان می‌داشتند...

اگر از کنار قبرهایشان گذشتی صدایشان بزن... ببین قبرهایشان چقدر به خانه‌هایشان نزدیک است...

از ثروتمندشان بپرس از ثروتش چه باقی است و از فقیرشان بپرس از فقرش چه مانده؟

از آنان درباره‌ی زبانی بپرس که با آن سخن می‌گفتند... از چشمی که با آن به خوشی‌ها می‌نگریستند...

از آنان درباره‌ی پوست‌های نرم و چهره‌های زیبا و بدن‌های لطیف بپرس که کرم‌ها با آن چه کردند؟

رنگ‌ها رفت... گوشت‌ها خورده شد... چهره‌ها از بین رفت... زیبایی‌ها محو شد... گردن‌ها شکست... استخوان‌ها آشکار شد و اعضا از هم گسیخت...

کجایند خدمتکاران و بردگان؟ کجا است جمع‌شان و کجا رفت گنجشان؟

به خدا قسم نه برایشان فرشی گستردند و نه بالشی...

نه این است که اکنون در منزل تنهایی و زیر باری از خاکند؟

نه این است که شب و روزشان یکسان است؟

نه این است که میان آنان و انجام اعمال صالح جدایی افتاد؟

نه این است که از دوستان و خانواده‌شان جدا شدند؟

زنان‌شان ازدواج کردند و فرزندانشان پراکنده شدند و خویشان خانه و میراثشان را صاحب شدند...

اما برخی دیگر هستند که قبرشان گسترده است... شادند و خوشحال و از لذت‌ها بهره‌مند...

سپس عمر گریست و گفت:

ای آنکه فردا ساکن قبر می‌شوی...

چه چیزِ این دنیا فریبت داد؟!

کجا رفت لباس لطیفت؟ کجا رفت آن عطر و خوشبویی؟

با خشونت خاک چه کار می‌کنی؟

کاش می‌دانستم کرم‌ها کدام سوی چهره‌ات را اول خورده‌اند...

کاش می‌دانستم مَلَک الموت هنگام خروج از دنیا چگونه با من برخورد خواهد کرد؟ و از سوی پروردگار چه پیامی دریافت خواهم کرد؟

سپس به شدت گریست و بازگشت و پس از آن جز یک هفته زنده نماند... رحمه الله...

قهرمانان اسلام

قهرمانان اسلام

دین اسلام سوارانی دارد که میدان نبرد را در می‌نوردند و هنگام غنیمت پنهان می‌شوند...

سعد بن معاذ در نبرد خندق آسیب دید و درگذشت...

هفتاد هزار فرشته که جبرئیل در پیشاپیش آنان بود از آسمان نازل شدند... جبرئیل به نزد پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمد و گفت: ای محمد... این کدام یک از اصحاب تو بود که به سبب مرگش عرش رحمان به لرزه در آمد و درهای آسمان گشود شد؟


پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ برخاست و با عجله رفت تا ببیند چه کسی درگذشته است... در جستجوی اصحاب خود برآمد... ابوبکر کجاست؟ عمر کجاست؟ عثمان؟ علی؟ طلحه...

و ناگهان دانست سعد بن معاذ جان به جان آفرین تسلیم کرده است...

مردی که به دین خدمت نمود و برای پروردگار جهانیان به جهاد پرداخت...

وقتی که از این دنیا رفت این زن و فرزند و حیواناتش نبودند که برایش دلتنگ شدند... بلکه عرش پروردگار برایش به لرزه در آمد...

محل نمازش و محراب عبادتش و شمشیر و نیزه‌اش بودند که دلتنگ او شدند...

بلکه زمین و آسمان و مردمان برای او گریستند...

چرا که او تنها برای خود و برای خانه و شغلش نزیست... برای این زیست که این دین را یاری دهد... برای این دین، مالِ خود را خرج کرد و از خانواده‌ی خود جدا شد... تا آنکه دنیا را ترک گفت و اهل آسمان برای آمدن او شادی کردند...

*   *   *

آری سعد می‌میرد و برای مرگ او عرش رحمان به لرزه می‌افتد...

و حنظله می‌میرد و ملائکه او را غسل می‌دهند...

و عاصم بن ثابت می‌میرد و خداوند سربازان خود را می‌فرستد تا از بدن او محافظت کنند...

عبدالله، پدر جابر در نبرد احد به شهادت می‌رسد و هفت دختر یتیم از خود به جای می‌گذارد... فرزندش جابر به نزد جسد پدر آمد که آن را با پارچه‌ای پوشانده بودند...

پارچه را از چهره‌ی پدر برداشت و گریست... پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ رو به او کرد و گفت: «گریه کنی یا نکنی... فرشتگان همچنان با بال‌های خود بر او سایه افکنده بودند تا آنکه او را بلند کردید»...

سپس فرمود: ای جابر... آیا تو را آگاه سازم؟ خداوند بدون پرده با پدرت سخن گفت؛ فرمود: ای بنده‌ام... از من بخواه تا به تو عطا کنم... [پدرت] گفت: از تو می‌خواهم مرا به دنیا باز گردانی تا دوباره در راه تو کشته شوم... خداوند فرمود: از پیش، امرِ من بر این رفته که آنان به دنیا باز نخواهند گشت... [پدرت] گفت: پروردگارا پس به آنان که پشت سرِ من هستند [این را] برسان... آنگاه خداوند این آیات را نازل کرد:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

«و کسانی را که در راه الله کشته شده‌اند، مرده مپندار؛ بلکه زنده‌اند [و] نزد پروردگار خود روزی داده می‌شوند»...

نیکوکارانِ پس از آنان نیز این آیات را می‌خوانند و مشتاقِ دیدار با برادرانشان در بهشت می‌شوند و راهِ بهشت را می‌پیمایند، بی‌آنکه به کمیِ تعداد خود و ضعفِ توشه و کمبودِ یاوران توجه کنند...

هنگامی که در غزوه‌ی احد مسلمانان بسیاری کشته شدند و کافران پیروزی نسبی به دست آوردند و شایعه شد پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ کشته شده، انس بن نَضر از کنار عمر و طلحه و گروهی از اصحاب گذشت که از میدان نبرد کناره گرفته و سلاح خود را به زمین انداخته بودند...

به آنان گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟

گفتند: پیامبر خدا کشته شده...

انس بر سرِ آنان فریاد زد که: پس زندگی را پس از او چه می‌کنید؟ برخیزید و بر همان راهی بمیرید که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ بر آن جان داد...

سپس چشمان خود را به آسمان دوخت و گفت: خداوندا من از آنچه اینان می‌کنند از تو عذر می‌خواهم و از آنچه آنان می‌کنند بیزاری می‌جویم...

 سپس به سوی مشرکان رفت و جنگید تا آنکه کشته شد... او را در میان کشته شدگان یافتند در حالی که در بدنش بیش از هفتاد ضربه شمشیر بود... بدنش تکه تکه شده بود و چهره‌اش به خاک مالیده شده و خونش روان بود... کسی او را نشناخت جز خواهرش که او را از روی نشانه‌ای که در گوشه‌ی انگشتان داشت به جای آورد...