قهرمانان اسلام
دین اسلام سوارانی دارد که میدان نبرد را در مینوردند و هنگام غنیمت پنهان میشوند...
سعد بن معاذ در نبرد خندق آسیب دید و درگذشت...
هفتاد هزار فرشته که جبرئیل در پیشاپیش آنان بود از آسمان نازل شدند... جبرئیل به نزد پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمد و گفت: ای محمد... این کدام یک از اصحاب تو بود که به سبب مرگش عرش رحمان به لرزه در آمد و درهای آسمان گشود شد؟
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ برخاست و با عجله رفت تا ببیند چه کسی درگذشته است... در جستجوی اصحاب خود برآمد... ابوبکر کجاست؟ عمر کجاست؟ عثمان؟ علی؟ طلحه...
و ناگهان دانست سعد بن معاذ جان به جان آفرین تسلیم کرده است...
مردی که به دین خدمت نمود و برای پروردگار جهانیان به جهاد پرداخت...
وقتی که از این دنیا رفت این زن و فرزند و حیواناتش نبودند که برایش دلتنگ شدند... بلکه عرش پروردگار برایش به لرزه در آمد...
محل نمازش و محراب عبادتش و شمشیر و نیزهاش بودند که دلتنگ او شدند...
بلکه زمین و آسمان و مردمان برای او گریستند...
چرا که او تنها برای خود و برای خانه و شغلش نزیست... برای این زیست که این دین را یاری دهد... برای این دین، مالِ خود را خرج کرد و از خانوادهی خود جدا شد... تا آنکه دنیا را ترک گفت و اهل آسمان برای آمدن او شادی کردند...
* * *
آری سعد میمیرد و برای مرگ او عرش رحمان به لرزه میافتد...
و حنظله میمیرد و ملائکه او را غسل میدهند...
و عاصم بن ثابت میمیرد و خداوند سربازان خود را میفرستد تا از بدن او محافظت کنند...
عبدالله، پدر جابر در نبرد احد به شهادت میرسد و هفت دختر یتیم از خود به جای میگذارد... فرزندش جابر به نزد جسد پدر آمد که آن را با پارچهای پوشانده بودند...
پارچه را از چهرهی پدر برداشت و گریست... پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ رو به او کرد و گفت: «گریه کنی یا نکنی... فرشتگان همچنان با بالهای خود بر او سایه افکنده بودند تا آنکه او را بلند کردید»...
سپس فرمود: ای جابر... آیا تو را آگاه سازم؟ خداوند بدون پرده با پدرت سخن گفت؛ فرمود: ای بندهام... از من بخواه تا به تو عطا کنم... [پدرت] گفت: از تو میخواهم مرا به دنیا باز گردانی تا دوباره در راه تو کشته شوم... خداوند فرمود: از پیش، امرِ من بر این رفته که آنان به دنیا باز نخواهند گشت... [پدرت] گفت: پروردگارا پس به آنان که پشت سرِ من هستند [این را] برسان... آنگاه خداوند این آیات را نازل کرد:
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
«و کسانی را که در راه الله کشته شدهاند، مرده مپندار؛ بلکه زندهاند [و] نزد پروردگار خود روزی داده میشوند»...
نیکوکارانِ پس از آنان نیز این آیات را میخوانند و مشتاقِ دیدار با برادرانشان در بهشت میشوند و راهِ بهشت را میپیمایند، بیآنکه به کمیِ تعداد خود و ضعفِ توشه و کمبودِ یاوران توجه کنند...
هنگامی که در غزوهی احد مسلمانان بسیاری کشته شدند و کافران پیروزی نسبی به دست آوردند و شایعه شد پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ کشته شده، انس بن نَضر از کنار عمر و طلحه و گروهی از اصحاب گذشت که از میدان نبرد کناره گرفته و سلاح خود را به زمین انداخته بودند...
به آنان گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟
گفتند: پیامبر خدا کشته شده...
انس بر سرِ آنان فریاد زد که: پس زندگی را پس از او چه میکنید؟ برخیزید و بر همان راهی بمیرید که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ بر آن جان داد...
سپس چشمان خود را به آسمان دوخت و گفت: خداوندا من از آنچه اینان میکنند از تو عذر میخواهم و از آنچه آنان میکنند بیزاری میجویم...
سپس به سوی مشرکان رفت و جنگید تا آنکه کشته شد... او را در میان کشته شدگان یافتند در حالی که در بدنش بیش از هفتاد ضربه شمشیر بود... بدنش تکه تکه شده بود و چهرهاش به خاک مالیده شده و خونش روان بود... کسی او را نشناخت جز خواهرش که او را از روی نشانهای که در گوشهی انگشتان داشت به جای آورد...
دین اسلام سوارانی دارد که میدان نبرد را در مینوردند و هنگام غنیمت پنهان میشوند...
سعد بن معاذ در نبرد خندق آسیب دید و درگذشت...
هفتاد هزار فرشته که جبرئیل در پیشاپیش آنان بود از آسمان نازل شدند... جبرئیل به نزد پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمد و گفت: ای محمد... این کدام یک از اصحاب تو بود که به سبب مرگش عرش رحمان به لرزه در آمد و درهای آسمان گشود شد؟
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ برخاست و با عجله رفت تا ببیند چه کسی درگذشته است... در جستجوی اصحاب خود برآمد... ابوبکر کجاست؟ عمر کجاست؟ عثمان؟ علی؟ طلحه...
و ناگهان دانست سعد بن معاذ جان به جان آفرین تسلیم کرده است...
مردی که به دین خدمت نمود و برای پروردگار جهانیان به جهاد پرداخت...
وقتی که از این دنیا رفت این زن و فرزند و حیواناتش نبودند که برایش دلتنگ شدند... بلکه عرش پروردگار برایش به لرزه در آمد...
محل نمازش و محراب عبادتش و شمشیر و نیزهاش بودند که دلتنگ او شدند...
بلکه زمین و آسمان و مردمان برای او گریستند...
چرا که او تنها برای خود و برای خانه و شغلش نزیست... برای این زیست که این دین را یاری دهد... برای این دین، مالِ خود را خرج کرد و از خانوادهی خود جدا شد... تا آنکه دنیا را ترک گفت و اهل آسمان برای آمدن او شادی کردند...
* * *
آری سعد میمیرد و برای مرگ او عرش رحمان به لرزه میافتد...
و حنظله میمیرد و ملائکه او را غسل میدهند...
و عاصم بن ثابت میمیرد و خداوند سربازان خود را میفرستد تا از بدن او محافظت کنند...
عبدالله، پدر جابر در نبرد احد به شهادت میرسد و هفت دختر یتیم از خود به جای میگذارد... فرزندش جابر به نزد جسد پدر آمد که آن را با پارچهای پوشانده بودند...
پارچه را از چهرهی پدر برداشت و گریست... پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ رو به او کرد و گفت: «گریه کنی یا نکنی... فرشتگان همچنان با بالهای خود بر او سایه افکنده بودند تا آنکه او را بلند کردید»...
سپس فرمود: ای جابر... آیا تو را آگاه سازم؟ خداوند بدون پرده با پدرت سخن گفت؛ فرمود: ای بندهام... از من بخواه تا به تو عطا کنم... [پدرت] گفت: از تو میخواهم مرا به دنیا باز گردانی تا دوباره در راه تو کشته شوم... خداوند فرمود: از پیش، امرِ من بر این رفته که آنان به دنیا باز نخواهند گشت... [پدرت] گفت: پروردگارا پس به آنان که پشت سرِ من هستند [این را] برسان... آنگاه خداوند این آیات را نازل کرد:
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
«و کسانی را که در راه الله کشته شدهاند، مرده مپندار؛ بلکه زندهاند [و] نزد پروردگار خود روزی داده میشوند»...
نیکوکارانِ پس از آنان نیز این آیات را میخوانند و مشتاقِ دیدار با برادرانشان در بهشت میشوند و راهِ بهشت را میپیمایند، بیآنکه به کمیِ تعداد خود و ضعفِ توشه و کمبودِ یاوران توجه کنند...
هنگامی که در غزوهی احد مسلمانان بسیاری کشته شدند و کافران پیروزی نسبی به دست آوردند و شایعه شد پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ کشته شده، انس بن نَضر از کنار عمر و طلحه و گروهی از اصحاب گذشت که از میدان نبرد کناره گرفته و سلاح خود را به زمین انداخته بودند...
به آنان گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟
گفتند: پیامبر خدا کشته شده...
انس بر سرِ آنان فریاد زد که: پس زندگی را پس از او چه میکنید؟ برخیزید و بر همان راهی بمیرید که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ بر آن جان داد...
سپس چشمان خود را به آسمان دوخت و گفت: خداوندا من از آنچه اینان میکنند از تو عذر میخواهم و از آنچه آنان میکنند بیزاری میجویم...
سپس به سوی مشرکان رفت و جنگید تا آنکه کشته شد... او را در میان کشته شدگان یافتند در حالی که در بدنش بیش از هفتاد ضربه شمشیر بود... بدنش تکه تکه شده بود و چهرهاش به خاک مالیده شده و خونش روان بود... کسی او را نشناخت جز خواهرش که او را از روی نشانهای که در گوشهی انگشتان داشت به جای آورد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر