۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

داستان های وحکایت های آموزنده




زن نیکو کار و وسوسه نفس او

می‌گویند زنی خود را در معرض یکی از نیکوکاران قرار داد... پس نفس او چنین وسوسه‌اش کرد که با او فعل فحشا را انجام دهد سپس توبه کند؛ در مقابل او چراغی روشن بود...

با خود گفت: ای نفس! انگشتم را داخل این چراغ می‌کنم؛ اگر بر این آتش توانستی صبر کنی آنچه را می‌خواهی انجام خواهم داد... سپس دستش را بر شعله‌ی آتش گذاشت، پس از گرمای آن سوخت. سپس گفت: ای نفس! نتوانستی بر گرمای این آتش که هفتاد بار از آتش جهنم آسان‌تر است صبر کنی، چطور خواهی توانست عذاب خدا را تحمل کنی؟!

راه حمام منجاب کجاست؟
آیا درباره‌ی مردی شنیده‌اید که هنگام مرگش به او گفتند بگو «لا اله الا الله»، پس شروع کرد به گفتن: «راه حمام منجاب کجاست؟»
داستانش چنین بود که روبروی خانه‌اش ایستاده بود و در خانه‌اش شبیه حمام منجاب بود. در این حال دخترکی زیباروی از کنارش می‌گذشت؛ از او پرسید: «راه حمام منجاب از کجاست؟»
آن مرد به در خانه‌اش اشاره کرد و گفت: این حمام منجاب است!
دخترک وارد خانه شد و مرد از پی او... همین که دانست این خانه‌ی آن مرد است و او فرییبش داده به ظاهر از اینکه با اوست اظهار شادی کرد و با خود گفت: با او از در فریب وارد می‌شوم شاید از شرش خلاصی یابم، و تا در انجام گناه نیفتم؛ پس به او گفت: «چه خوب است اسباب عیش و چشم‌روشنی هم اینجا مهیا باشد!»
مرد به او گفت: «هم اکنون هر چی بخواهی برایت خواهم آورد».
سپس از خانه خارج شد اما در را قفل نکرد و هر آنچه لازم بود فراهم کرد و برگشت، اما دید آن دخترک رفته است! پس حیران شد و از آن به بعد بسیار یاد او می‌کرد و در حالی که در راه می‌رفت چنین می‌سرود:
ای آنکه روزی در حالی که خسته بودی گفتی راه حمام منجاب از کدام سمت است...
و در حالی که چنین می‌سرود کنیزکش در پاسخش چنین گفت:
چه می‌شد اگر وقتی به چنگش آورده بودی در را می‌بستی یا بر آن قفل می‌نهادی؟!
که با شنیدن آن بر حیرتش افزوده شد و همچنان این بیت را می‌گفت تا جان سپرد...


به مردی که در حال مرگ بود گفتند لااله الاالله بگو:

ابن قیم می‌گوید: به مردی که در حال مرگ بود گفتند: لا اله الا الله بگو. پس او با صدای بلند گفت:
تسلیم می‌شوم ای آسایش بیماران و ای شفای مریض در حال مرگ...
عشق تو برای قلب من خوش‌تر از رحمت آفریدگار گرامی است!
ابن قیم داستان او را چنین تعریف می‌کند. می‌گوید: او جوانی بود که به شدت دچار عشق کسی شده بود و به او دل داده بود تا جایی که به سببش بیمار شد و در بستر افتاد... اما شخص مقابل از وی دوری می‌کرد و بیشتر از وی گریزان شد... واسطه‌ها همچنان میان آن‌ها رفت و آمد کردند تا آنکه معشوق پذیرفت به عیادت او برود. این خبر را به آن بیچاره دادند که بسیار شاد شد و غصه‌اش برطرف گردید و در انتظار ش نشست و در همین حال بود که واسطه‌ی آنان رسید و گفت: او با من تا قسمتی از راه آمد اما برگشت. او را تشویق به آمدن کردم و با او سخن گفتم اما گفت: «او مرا به چنین و چنان یاد کرده و هرگز وارد چیزی که در آن شک است نمی‌شوم و خود را در معرض تهمت قرار نمی‌دهم» هر چه تلاش کردم نپذیرفت و برگشت...
وقتی آن بیچاره چنین شنید حالش از آنچه بود بدتر شد و نشانه‌های مرگ بر او هویدا گردید و در همین حال می‌گفت:
تسلیم می‌شوم ای آسایش بیماران و ای شفای مریض در حال مرگ...
عشق تو برای قلب من خوش‌تر از رحمت آفریدگار گرامی است!
پس به او گفتم: فلانی؛ از خدا بترس!
گفت: چنین بود...

در این حال از نزد وی برخاستم اما به در خانه نرسیده بودم که صدای شیون شنیدم... پناه بر خدا از فرجام بد و عاقبت شوم...



حکایت قصابی دربغداد 
خَطّاب در کتابش «عدالت آسمان» نقل می‌کند که حدود چهل سال پیش در بغداد قصابی بود که با فروش گوشت زندگی می‌گذرانید... او پیش از طلوع خورشید به مغازه‌ی خود می‌رفت و گوسفند ذبح می‌کرد و سپس به خانه باز می‌گشت و پس از طلوع خورشید به مغازه می‌رفت و گوشت می‌فروخت...
یکی از شب‌ها پس از آنکه گوسفند ذبح کرده بود به خانه باز می‌گشت در حالی که لباسش خون آلود بود... در همین حال از کوچه‌ای تاریک فریادی شنید... به سرعت به آن سو رفت و ناگهان بر جسد مردی افتاد که چند ضربه‌ی چاقو خورده بود و خون از او جاری بود و چاقویی در بدنش بود...
چاقو را از بدن او درآورد و سعی کرد به او کمک کند در حالی که خون مرد بر لباس او جاری بود، اما آن مرد در همین حال جان داد...
مردم جمع شدند و دیدند که چاقو در دستان اوست و خون بر لباسش و خود نیز هراسان است...
او را به قتل آن مرد متهم کردند و سپس به مرگ محکوم شد...
هنگامی که او را به میدان قصاص آوردند و مطمئن شد مرگش حتمی است با صدای بلند گفت:
ای مردم، به خدا سوگند که من این مرد را نکشته‌ام، اما حدود بیست سال پیش کس دیگری را کشته‌ام و اکنون حکم بر من جاری می‌شود...
سپس گفت:
بیست سال پیش جوانی تنومند بودم و بر روی قایقی مردم را از این سوی رود به آن سو می‌بردم...
یکی از روزها دختری ثروتمند با مادرش سوار قایق من شدند و آنان را به آن سو بردم...
روز دوم نیز آمدند و سوال قایق من شدند...
با گذشت روزها دلبسته‌ی آن دختر شدم و او نیز دلبسته‌ی من شد...
او را از پدرش خواستگاری کردم اما چون فقیر بودم موافقت نکرد...
سپس رابطه‌اش ما من قطع شد و دیگر او و مادرش را ندیدم...
قلب من اما همچنان اسیر آن دختر بود...
پس از گذشت دو یا سه سال...
در قایق خود منتظر مسافر بودم که زنی با کودک خود سوار قایق شد و درخواست کرد او را به آن سوی نهر ببرم...
هنگامی که سوار قایق شد و به وسط رود رسیدیم به او نگاه انداختم و ناگهان متوجه شدم همان دختری است که پدرش باعث جدایی ما شد...
از ملاقاتش بسیار خوشحال شدم و دوران گذشته و عشق و دلدادگی‌مان را به او یادآور شدم...
اما او با ادب و وقار سخن گفت و گفت که ازدواج کرده و این پسر اوست...
اما شیطان تجاوز به او را در نظرم زیبا جلوه داد... به او نزدیک شدم، اما فریاد زد و خدا را به یاد من آورد...
به فریادهایش توجهی نکردم... آن بیچاره هر چه در توان داشت برای دور کردن من انجام داد در حالی که کودکش در بغل او گریه می‌کرد...
هنگامی که چنین دیدم کودک را گرفتم و به آب نزدیک کردم و گفتم: اگر خودت را در اختیار من قرار ندهی او را غرق می‌کنم... او اما می‌گریست و التماس می‌کرد... اما به التماس‌هایش توجه نکردم...
سپس سر کودک را در آب کردم تا هنگامی که به مرگ نزدیک می‌شد سرش را از آب بیرون می‌آوردم ... او این را می‌دید و می‌گریست و التماس می‌کرد اما خواسته‌ی من را نمی‌پذیرفت... باز سر کودک را در آب فرو بردم و به شدت راه نفس او را بستم و مادرش این را می‌دید و چشمانش را می‌بست... کودک به شدت دست و پا می‌زد تا جایی که نیرویش به پایان رسید و از حرکت ایستاد... او را از آب بیرون آوردم و دیدم مرده است؛ جسدش را به آب انداختم...
سراغ زن رفتم... با تمام قدرت مرا از خود راند و به شدت گریه کرد...
او را با موی سرش کشیدم و نزدیک آب آوردم و سرش را در آب فرو بردم و دوباره بیرون آوردم، اما او از پذیرفتن فحشا سرباز می‌زد...
وقتی دستانم خسته شدند سرش را در آب فرو بردم... آنقدر دست و پا زد تا آنکه از حرکت افتاد و مرد... سپس جسدش را در آب انداختم و برگشتم...
هیچ‌کس از جنایت من باخبر نشد و پاک و منزه است کسی که مهلت می‌دهد اما رها نمی‌کند...

مردم با شنیدن داستان او گریستند... آنگاه حکم بر وی اجرا شد...




۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

خواهرم بخوان تا فریبت ندهند


خواهرم بخوان تا فریبت ندهند

نوشته:
أبوبکر جابر الجزائری

ترجمه:
 زیرنظر مکتبة الأنصار

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وآله وصحبه أجمعين، أما بعد:

ای خواهر مسلمان:
این روزها دست ناپاک فریبکاری به سویت دراز شده، تا تو را از قله کرامت و آسمان مجد و شرف به حضیض کشیده و از دائره خوشبختی برون راند، و پیش از آن که این دست مجرم و ستمکار به هدف شوم خود رسد آن را کوتاه کن، و این نفس ناپاک و شرارت باز که برای گمراه‌کردن و برون‌راندنت از بهشت عفت و حجاب قیام کرده را لعنت کرده و به خداوند پناه ببر، زیرا این همان نفسی است که می‌خواهد تو را به بینوایی و نگونبختی دنیا و آخرت سوق دهد.

ای خواهر مسلمان:
توطئه بزرگی برای مسخ‌کردنت و بازی با جسم و شرفت براه افتاده است، به خود آی و از شر این نیرنگ شوم به پروردگارت پناه جسته و از وی حمایت جوی، زیرا فقط خداوند است که می‌تواند ترا نجات دهد.

ای خواهر مسلمان:
قلب‌های سیاه و پلید و آکنده از زشتی و شرارت حقد و کینه بزرگی را برای تو و دین و میهن و عزت و شرف و نیاکانت در سینه دارند، و از میان آنها کسانی هستند از خود ما و با نام‌های ما و به زبان خود ما سخن می‌گویند، خواهرم بخود آی و با پاکدامنی و عفت خویشتن را نجات ده و هرگز این فرصت را به دشمنانت نده که تو را از جایگاه محکم پرده و حجاب این بزرگترین دژ و پناهگاهت بیرون کشند.
خواهرم! آیا هیچ می‌دانی این چه دستی است که تو را از آن برحذر داشتم؟ آنها همان سخنان به ظاهر زیب و مقاله‌های سحرآمیز و گفتارهای ادبی است که ستون‌های مجلات و روزنامه‌ها و صفحات تلویزیون‌ها مملو و پر از آن است که آن را دشمنانت داعیان آزادی برای گمراه‌نمودن و فریب‌دادنت نوشته تا حجابت را بیرون بیاندازی و از پاکی و عفتت بیرون آیی، و در نتیجه مسخ و ناپاک گشته بطوریکه نه خیری برای خود داشته و نه برای نزدیکانت.
خواهرم! حال که حقیقت را دریافته و دشمنانت را شناختی از چنین گفتارها و نداها رو گردانده و نه چشمت را برای دیدن آن و نه دهانت را برای خواندن و نه گوشت را برای شنیدن آن بگشای، زیرا اینها ایادی جنایت‌کاری است که بسوی سعادت و خوشبختی ات دراز گشته که آن را نابود و به شرافتت دست انداخته تا به آن اهانت کرده، کرامتت را به بهانه آزادی و روشنگری و پیشرفت با پاهای پلیدشان لگدمال کنند.
و آیا می‌دانی آن نفس ناپاک که برای فریب‌دادن و گول‌زدنت به پا خواسته و تو را از آن برحذر داشتم کیست؟ این همان سخنانی است که از حجاب انتقاد می‌کند و در مشروعیت آن شک و گمان داشته و سعی در کم‌ارزش جلوه‌دادن و ناچیزشمردن پیامدهای ترک و انکار آن دارد.
آنها می‌گویند: (حجاب از مظاهر تخلف و عقب‌ماندگی است، ایمان در دلهاست نه در پوشیدن چهره و گریبان و آن زینت و آرایشی که از زن مسلمان خواسته شده تا آن را پنهان کند در غیر دست‌ها و چهره‌هاست.. و مانند این سخنان باطل و گمراه کنند، و همه اینها برای آنست که تو را در ایمان و حیا و غیرتت به شک و گمان انداخته و قلعه پاکدامنی و شرافتت را درهم کوبیده و طهارت و استقامتت را از بین ببرد، تا در نهایت لخت و عریان به کوچه و خیابان آیی و با نگاه‌کردن به جسم و زیبائیت که خداوند کشف آن را حرام دانسته لذت برده و غریزه‌های خویش را اشباع کنند. با سخنان عشق و دوستی و نشست و برخاست و بدون پرده و شرم و حیاء به هدف خود برسند و تا تو را بازیچه‌ای برای شیاطین و طنابی برای ابلیس و نوچه‌هایش درآورده و به وسیله تو ضعیف الإیمان‌ها را شکار کرده تا برای خود مجتمعی فاسد و درهم خورده، و سست بسازند که نه هدف داشته و نه شرف، نه عاقبتی بجز شهوترانی. پس هشیار و برحذر باش از این دام فتنه که برایت گسترده اند، و لباست طولانی کن، به حجابت محکم چنگ زن، زیرا آن پناهگاه محکم و سپر نیرومندت پس از خداوند است.
و ای خواهر مسلمان! آیا می‌دانی آن چشم چه کسی است که حسد بر حیاء و طهارت و پاکدامنی و حجابت داشته، و تو را با این نگاه‌های زهرآگین شکار و سپس حیران و سرگردان رها می‌نماید حجاب را می‌خواهی، زیرا آن حکم و دستور پروردگار و خواسته دینت و راه و روش زنان صالح پیش از تو است، و بی‌حجابی و عریانی را می‌خواهی، و آن راه و روش امروز است که فرهنگ غرب برآن بنا شده است و چشم شرق به سوی آن خیره گشته که پلّه سعادت و راه و رسم نجات است، آنگونه که باطلان و بندگان هوی و هوس و شهوات ادعا دارند و از هیچ کوششی دریغ ندارد تا بی‌حجابی و عریانی را برایت زیباجلوه داده و آن را در نظرت خوب و حجاب و پوشش را زشت نمایانده و تو را از آن بیزار گردانند، و همه اینها به نام علم و تقدم و آزادی انجام می‌گیرد، و از آثار شوم این چشم حسد که ترا هدف قرار داده اینست که عده‌ای از خواهران و دوستانت نه تنها حجاب را چیز سنگینی احساس کرده و از آن نفرت دارند، بلکه متأسفانه بعضی لباس حجاب را از تن کشیده و لخت و عریان به خیابان‌ها آمدند، و با این کار آرزوی کسانی را که می‌خواهند آنها را بازیچه خود قرار دهند را برآورده می‌کنند. پس ای دختر مسلمان! بترس از خداوند و بترس در باره حجابت و شرم حیائت و ایمانت و پاکی روحت، پس مبادا تو را سخنان ناپایدار و گذرایشان و گفته‌های ظاهریشان بفریبد، زیرا اینها مکار و فریبکار و دروغگو و نیرنگبازند. با گوش فراندادن به گفته‌های پلیدشان آنها را به خشم آور و با بی‌توجهی آنها را خوار و ذلیل گردانده و با چنگ‌زدن و حفاظت از حجابت و عزت و شرفت و ماندن در خانه کاری کن که آنها از حسرت مردار گردند، زیرا آنها در پی نابودی و بربادی شرف و پاکدامنی ات هستند.

با ایمانت ترا خطاب قرار می‌دهم
و حال ای دختر مسلمان! اجازه دِه که ترا به ایمانت خطاب قرار داده تا شاید یاد آورده و پند پذیری. آیا نه اینست که به خدا و رسولش ص ایمان داری؟ و نه اینست که در آرزوی رضای خداوند و خانه آخرتی؟ آیا معتقد به حرام‌بودن آنچه که خدا و رسولش حرام قرار داده اند نیستی؟ اگر بگویی آری. و یقین دارم که چیزی غیر از این نخواهی گفت. پس بدان که ایمانت به خداوند و پیامبر اکرم ص فرمانبرداری از آنها را بر تو واجب می‌گرداند، و آرزوی رضای خداوندی و نجات در آخرت تو را برآن می‌دارد که در جهت رضای خداوند عمل کنی، و اعتقادت به حرمت آنچه که خدا و رسولش حرام قرار داده اند بر تو واجب می‌دارد که با قول و فعل آنچه خدا و رسول حرام کرده اند را حرام بدانی، اگر این را دانستی، این را نیز بدان که خدا و رسولش ص زینت و آرایش، و سپس لخت و بی‌حجاب گشتن زن را آنگونه حرام کرده اند که فسق و فجور و بدکاری و بی‌حیایی را حرام دانسته اند. و خداوند عزوجل و پیامبر گرامی اش ص زنان مؤمن را أمر کرده اند که نگاه‌هایشان را پایین انداخته و پاکدامنی اختیار کنند، و نیز آنها را از آشکارساختن هر زینت و آرایشی برای نامحرمان منع کرده و به آنها دستور داده تا سر و گریبان‌شان را بپوشانند، خداوند عزوجل می‌فرماید: +tûøóÎŽôØuø9ur £`Ïd̍ßJ胿2 4n?tã £`ÍkÍ5qãŠã_ ( Ÿwur šúïÏö7ム£`ßgtFt^ƒÎ žwÎ)  ÆÎgÏFs9qãèç7Ï9_. [النور: 31] «و باید روسری‌های خود را بر گریبان‌شان بیندازند و زینت و آرایش خود را فقط برای شوهران‌شان آشکار کنند». و حال ای خواهر مسلمان! آیا به آنچه که خداوند برایت پسندیده است راضی هستی و از او بر نعمت اسلام و هدایتی که برایت ارزانی داشته شکر و سپاسگذاری کرده و بر حجابت و حیاء و غیرت و اطاعت از پروردگارت محافظت می‌کنی؟ و همه این نداهای شوم را که تو را به نام آزادی به عریانی و فساد می‌خوانند را پاسخ منفی داده و با تمسخر و استهزاء خشم و انزجارت را از آنها اعلان می‌کنی، زیرا آنها می‌خواهند شرفت را سر بریده و عزت و کرامتت را برباد داده، پاکی ات را به نجاست کشیده و دینت را نابود کنند...
و یا از آنچه که خداوند برایت پسندیده ناراحتی و آنچه وی دوست دارد را بد می‌پنداری، هدایتش را ناسپاسی کرده و نعمت‌هایش را شکر نکرده و دنبال سراب سعادت دروغینی دویده که سردمداران و پرچمداران لختی و عریانی برای فریب و گمراهی ات عَلَم کرده اند، و متأسفانه توانسته اند با این ادعاهای دروغین خود بسیاری از خواهرانت را در بسیاری از کشورهای اسلامی قانع کنند که خوشبختی زن تحقق نخواهد یافت، مگر با کشف حجاب و مشارکت‌شان با مردان در سائر زمینه‌های زندگی، و هرجا مردی باشد زن نیز باید باشد، و هرجا زنی باشد مردی نیز باشد، و به سخنی دیگر مردی در قالب زن، در هرکاری که تصور می‌شود حتی در لباس‌پوشیدن و شانه‌زدن موی سر و کوتاه‌کردن آن. و اینگونه فقط زن به سعادت خواهد یافت و ملتش سرافراز و کشورش سربلند و.. خواهد شد، چنین وی را قانع کردند، و این فکر چنان در آنها رسوخ کرده که عزت و پایداری کشور و نیکبختی امت و پیشرفت آن در گرو لختی و بی‌حجابی زن است، بگونه‌ایکه از حجاب و مستلزمات آن از ایمان و حیاء و غیرت و طهر و صفا دست کشد، و برخی از زنان ساده‌لوح و ضعیف الایمان و بی‌علم آن را باور کرده و فریب این گفته‌های زیبای دروغین را خورده، و دختران مسلمان در بسیاری از کشورهای مسلمان شروع به تمرد و سرپیچی از حجاب و سعی در خلاصی از آن نمایند و بالفعل اغلب آنان از حجاب دست کشیدند، در نتیجه چهره‌ها آشکار گشت و چیزی آن را از نظر مردان نمی‌پوشاند، سپس دست به اصطلاح آزادی به روسری رسید و آن را از سرش دور انداخت، و برای اولین بار زن مسلمان با سری لخت در انظار عمومی ظاهر گشت و بدین نحو ماده شرم و حیا در زن از پا افتاد، و دیگر قادر نیست که او را از نشست و برخاست و مصافحه و بگو و بخند با هر مردی که بخواهد باز دارد.
و بدین ترتیب زن مسلمان آنگونه که شهوت‌پرستان و هوسرانان نامسلمان می‌خواستند به عریانی کشیده شده و در نتیجه این تبرج و عریانی جاهلی، سینماها و نمایشگاه‌ها و کلوپ‌ها و اماکن لهو و لعب و فسق و فجور در بسیاری از کشورهای اسلامی از زنان پر گشت و فساد و فحشاء همه جا را فرا گرفت، و مجتمع اسلامی را مسخ نمود و آنچه که دیروز بود امروز اثری از آن باقی نماند، و زنان نه تنها سعادتی را که به نام آزادی و تجددگرایی وعده داد می‌شد از دست داد، بلکه وجودش را به عنوان زن دارای ارزش و احترام در مجتمع از دست داد. و همچنین بسیاری از مردان مردانگی و غیرت خود را باخته تا جایی که دیگر مانعی نمی‌بینند که زنان و دختران‌شان با سر و دست و پای برهنه نزد مردان بیگانه حاضر شوند.
و در نهایت... این همان پرتگاه خطرناکی است که زن مسلمان در بسیاری از کشورهای مسلمان در آن سرازیر گشته، و همان عاقبت سیاهی است که به سوی آن گام می‌نهد. پس ای دختر مسلمان! آیا به چنین چیزی برای خویشتن راضی هستی؟ و همچنان به یاوه‌های دشمنان مکار و فریبکارت گوش فرا می‌دهی که تو را به سرازیرشدن به این پرتگاه خطرناک خوانده و تشویق می‌کنند، امروز از تو چیزی بیشتر از این که چهره‌ات را آشکار کنی نمی‌خواهند، ولی خوب می‌دانند وقتی پرده از چهره‌ات برمی‌داری شرم و حیا از آن شسته شده و در آینده به تدریج حجاب از سر و سینه و سپس از ساقهایت تا نیمه رانهایت برخواهی داشت، آنگونه که برای بسیاری از فریب‌خوردگان غیر از تو در کشورهای مسلمان اتفاق افتاده است.
امروز تو با حجابت از احترام جامعه و پدر و مادر و دوست و خویش بر خورداری فردا که از خود حجاب برکنی و عریان نمودار شوی همه تو را به دیده حقارت نگریسته و درها برویت بسته می‌شود.
امروز با حجابت احساس ایمان و عزت و کرامت می‌کنی، و فردا که خدای ناکرده دست از حجاب برداری لاجرم احساس عزت و کرامت ایمان امروز را نیز از دست خواهی داد.

نصیحتم به تو ...
اینست که همه این نداها را که تو را به بی‌حیایی و عریانی و بی‌حجابی فرا می‌خوانند را رد کرده و به آنها بدیده حقارت و پستی بنگر، و به آنچه که خداوند برای امهات المؤمنین پسندیده که در خانه بمانند و بی‌پردگی دوران جاهلیت را ترک کنند راضی شوی. آنگونه که در قرآن می‌فرماید: +tbös%ur Îû £`ä3Ï?qãç/ Ÿwur šÆô_§Žy9s? ylŽy9s? Ïp¨ŠÎ=Îg»yfø9$# 4n<rW{$#_. [الأحزاب: 33] «و در خانه‌هایتان بمانید و مانند دوران جاهلیت نخست بی‌حجابی نکنید». و این که زندگی ستروپوشش را بر زندگی عریانی و بی‌حیایی برتری دهی. و بدان که زیباترین چیز نزد دختران شرم و حیاست، و حیا به حجاب بستگی دارد.
و اگر از آن دست برداری شرم و حیا را از دست خواهی داد، و اگر حیا را از دست دادی حتما هرچه خوبی و زیباییست را نیز از دست داده و خدای ناخواسته شیطانی خواهی گشت در لباس زن، و اما نصیحتم به آنانی که فریب ادعاهای گمراه‌کننده دشمنان اسلام و دشمنان عفت و پاکدامنی و حیا را خورده و در منجلاب بی‌حجابی و بی‌حیایی و لختی و عریانی افتاده اند، نصیحتم به آنان اینست که از خواب غفلت بیدار گشته و به پروردگارشان بازگشته و توبه کنند، و اگر مسلمان واقعی اند آنچه خداوند به پوشیدن آن امر کرده را بپوشند و نخستین چیزی را که باید بپوشند همان چهره است که همه زیبایی و جمال زن در آن نهفته و باعث هر فتنه‌ایست.
و بداند که تمدن و پیشرفت در پرده‌برداشتن از چهره و اماکن زیبایی و زینت آنگونه که کالا را پیش روی هر رهگذری می‌گذارند نیست، بلکه این همان سقوط و سرازیری به سوی پستی و ذلت است. و بداند که همه دعوات آزادی مزعوم چیزی جز دعوت به رهایی از اخلاق و آداب و ترک ارزش‌ها والگوهای نیک و اصول والای انسانی و افتادن در شر و فساد نیست، تا چرا گاهی برای انظار و سفره‌ای باز برای اصحاب شهوت و هوس گردد.
و موت و سکرات آن و قبر و تاریکی اش و روز حشر و سختی‌ها و شدائد آن و آتش و بند و زنجیر آن را بیاد آورد، و همچنین وقوف خود نزد خداوند را بیاد آورد و چه دلیلی خواهد داشت، و چگونه در باره اعمال خلاف اسلام و ایمان و پروردگار و روز قیامت خود به خالق و پروردگارش پاسخ خواهد داد.
این همان چیزی بود که به هر زن مسلمانی گوشزد کردم، پس از این هرکه خواست از سخن من پند گیرد یا ملال. $tBur y7/u 5O»¯=sàÎ/ ÏÎ7yèù=Ïj9 ÇÍÏÈ_. [فصلت: 46] «و پروردگارت بر بندگان ستم نمی‌کند». +$tBur ª!$# @@Ïÿ»tóÎ/ $£Jtã tbqè=uK÷ès? ÇÒÒÈ_. [آل عمران: 99] «و نه خداوند از آنچه انجام می‌دهید غافل است».
خداوند همه را به آنچه که دوست دارد و می‌پسندد توفیق دهد.
والله أعلم وصلى الله على محمد وعلى آله وصحبه أجمعين.