بی غیرت!
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:
- ببخشید آقا! من میتوانم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلاً توقع چنین حرفی را از او نداشت، مثل آتشفشان از جایش پرید و میان بازار و جمعیت، وبه عصبانیت یخن آن جوان را گرفت، طوری که رگ های گردنش برجسته شده بود، او را به دیوار کوبید فریاد زد:
- مرد بداخلاق ، مگر خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟
اما جوان،خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود کدام واکنشی واکنشی نشان بدهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد..
- خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این قدر عصبانی و غیرتی شوید! چون؛ دیدم همۀ مردم در بازار بدون اجازه خانم تان را تماشا میکنند و لذت میبرند، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…!
حالا هم یخنم را رهاکن! از خیرش گذشتم!!
مرد خجالت کشید… همانطور که یخن جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت نموده و از زیر چشم زنش را می نگریست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر